۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

مداد شمعی

خواستم به عرض برسونم که غزل مدادشمعیش رو با خودش آورد به کافه و با کافه چی مزبور امتحان کردن و مدادشمعی از سوراخ گوش کافه چی رد شد. کافه چی هم مدادشمعیش رو پس نداد و گفت من اینها رو نگه میدارم هروقت اومدی وصل میکنم به گوشم. غزل با اینکه مدادشمعیهاش رو خیلی دوست داشت، قبول کرد و بعد هم نشستن با عبدی به شمردن پولها دوباره! آدم درباره ی بچه هاش آرزوهای زیادی داره. امیدوارم که این کافه رفتنها از بچه ها هیپی درست نکنه فقط!!!